زندگی به سبک اشباح و شیاطین | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پیشگویان بزرگ و جهان ارواح
v امروز : 4 بازدید v دیروز : 0 بازدید v کل بازدیدها : 31751 بازدید
|
سلام ببخشید اگه دیر بروز شدم آخه مسافرت بودم ولی با دست پر اومدم! 3 تا کتاب بع دی دارن شان که به ترتیب: جلد 5 آزمون های مرگhttp://www.wizardingworld.ir/modules.php? جلد 6 شاهزاده ی اشباحhttp://www.wizardingworld.ir/modules.php? و جلد 7 شکارچیان غروبه! http:// www.wizardingworld.ir/modules.php?name=Downloads&d_op=viewdownload&cid=34 غزل جان یه سر به میلت بزن! راستی من می خوام تبادل لینک کنم!کی حاظره؟ شاد باشید! خداحافظ!!! نویسنده : دوشیزه شوکران
هزاران سلام! غزل رسید دستت؟ به پیشنهاد غزل می خواستم یه نظر سنجی بگذارم با عنوان"کدام شخصیت را بیشتر می پسندید؟" نظر خودم کوردا اسمالته!بعدشم خود دارن. نظر شما چیه؟ خوشی شب و روزتان را آرزو مندم!(جمله بندی ادبی!) نویسنده : دوشیزه شوکران
سلام امروز یه تیکه هایی از سیرک عجایب که به نظرم خیلی خیلی قشنگ بودنو گذاشتم! باید بگم که من هیچ کدام از کتاب هارا به اندازه ی سیرک عجایب دوست ندارم! این شما و این قسمت هایی از سیرک عجایب اولین کتاب حماسه ی دارن شان!!!!! قصه ی من در واقع شرح یک کابوس است، یک کابوس دنباله دار! اگر این داستان مثل بقیه ی قصه های تخیلی ترسناک بود از، حتما در شبی طوفانی،با هوهوی جغدها و سرو صداهای عجیب زیر تخت شروع می شد.اما چون قصه ی من با بقیه ی قصه ها فرق دارد ،از جای دیگری شروع می شود:از دستشویی مدرسه. نمایش بیرون شهر برگزار مى شد. جایى که قبلاً به عنوان سالن تئاتر یا سینما استفاده مى شد. ساختمان بلندى بود. بیشتر پنجره هایش هم شکسته بودند. از آن ساختمانهایى بود که آدم توى فیلم هاى ترسناک مى بیند. از آن ساختمان هایى که آدم ها واردش مى شوند و دیگر از آن درنمى آیند. پرسیدم: «استیو، تو مى ترسى؟» گفت: «نه!» به هم نگاه کردیم و نیشخندى به یکدیگر زدیم. مى دانستیم هر دو وحشت کرده ایم. خیلى کیف دارد که ۲ نفر با هم بترسند و بخواهند به روى خودشان نیاورند
اول دست هاى پرچین و چروکش، بعد لباس بلند قرمزش، سپس موهاى کوتاه نارنجى رنگش و در آخر، جاى زخم بزرگ روى صورتش را دیدم. او آقاى کرپسلى بود. همان شبح سرگردان و داشت به من مى خندید! کرپسلى پرسید: «مى دانى من عاشق چى هستیم؟ من عاشق کسانى هستم که فیلم هاى وحشتناک مى بینند و کتاب هاى وحشتناک مى خوانند. چون آنها چیزهایى را که مى بینند و مى خوانند باور مى کنند و به جاى اینکه تفنگ یا اسلحه دیگرى براى دفاع از خودشان بردارند، آب متبرک و این جور چیزها برمى دارند و به سراغ من مى آیند.»او هر ۱۰ انگشتش را روى انگشت هاى من گذاشت. فوران و جهش ناراحت کننده اى را در نوک انگشتانم حس کردم و فهمیدم که خون من از نوک انگشت هاى دست چپم وارد بدن او مى شود و خون او از نوک انگشت هاى دست راستش وارد بدن من مى شود. آقاى کرپسلى گفت: «راههاى دیگرى هم براى تبدیل انسان به یک شبح سرگردان وجود دارد. ولى این ساده ترین و کم دردترین آنهاست. به همین دلیل است که بیشتر آنها از این جاى زخم ها روى انگشت هایشان دارند.» پرسیدم: «همین بود؟ حالا من یک نیمه شبح هستم؟» گفت: «بله» «باید به موقع فرار کرد. شاید یکى از نزدیکانت را بکشى خیلى از اشباح سرگردان دیر مى فهمند!» وقتى در برابرم ایستاد، با دست هایم شکل گردن او را در هوا ترسیم کردم. به سنگینى نفس مى کشیدم و انگار او را از میان توده اى ابر مى دیدم. زبانم را دور دهان چرخاندم و شکمم شروع به قار و قور کرد. از پشتش دورزدم و دست هایم را روى گردنش گذاشتم. رگ هایش را مى دیدم که زیر پوست مى زدند. اگر یکى از آنها را فشار مى دادم، یکى دیگر بیرون مى زد. آبى و قشنگ. با دیدن آنها وسوسه شدم که خونشان را بمکم. دندان هایم را به هم مى ساییدم و بیرون مى آوردم. او انگشت دراز و استخوانیش را به طرف من گرفت، و قبل از آن که چیزی بگوید،فهمیدم در سرش چه می گذرد. یک مشت تو شکمش زدم و گفتم:«تو می خواهی من دستیارت بشوم !»با لبخند تلخ و خاموششه من فهماد که درست حدس زدم! ... نویسنده : دوشیزه شوکران
اینم دانلود جلد چهارم!! با عنوان راستی غزل مطمئنی آی دیت درسته؟چون من یه نامه برات فرستادم ولی گفت همچین شناسه ای وجود نداره!! نویسنده : دوشیزه شوکران
استیو لئوپارد قاتلی سراسر وحشت یا قربانی شکست خورده! همه ی ما لئوپارد را میشناسیم!شخصیتی منفور که به سختی از آن در کتاب ها به خوبی یاد شده!حتی در کتاب سیرک عجایب هم ویژگی های وحشتناکی هم چون خشونت بیش از اندازه،حملات عصبی،مشکلات خانوادگی ، افسردگی و خیلی چیزای دیگه به اون نسبت داده شده!! توی سیرک عجایب گفته میشه که همه از استیو وحشت داشتند؛هیچ کس اونو دوست نداشت؛حتی مادرش،همه از اون متنفر بودند،به غیر از دارن!پس می تونیم بگیم که بزرگترین چیزی که اونو تو زندگی اذیت می کرد کمبود محبت بود؛استیو همیشه تشنه ی محبت بود و از کسانی که نسبت بهش محبت نداشتند متنفربود!برای همین با دارن دوست بود!دارن به استیو محبت می کرد،از اون نمی ترسید؛به اون عشق می ورزید!و استیو هم جواب محبت های دارنو می داد! برای همین ما شاهد تیکه هایی هم چون "گفتم:شاید علتش همین باشد.ولی بیشتر به خواطر حرفی است که تو زدی.تو می خواستی یک شبح بشوی و اگر می شدی،دنبال من می آمدی.می دانی که،اشباح اول دنبال کسانی می روند که از همه بیشتر میشناسند! استیو گفت:«در کتاب ها و فیلم ها این طوری است،ولی در واقعیت ،قضیه حسابی فرق می کند.من به تو آزاری نمی رسانم،دارن،هیچ وقت!»" یا همون تیکه ای که دارن به استیو گفت وحشی و استیو عصبانی شدو و رو سینه ی دارن نشست... "کمی آرام شد و گفت:«معذرت می خواهم.اصلا دست خودم نبود.اذیتت کردم.آخر حرف های آقای کرپسلی ترا از من دور کرد.تو به کلی مرا نادیده میگری.آخر،تو بهترین دوست من هستی.تو تنها کسی هستی که می توانم حرف های دلم را به او بگویم.اگر تو دیگر با من دوست نباشی نمی دانم دیگر چه کار باید بکنم.» او شروع کرد به گریه کردن.چند ثانیه فقط نگاهش کردم هم ازش می ترسیدم هم دوستش داشتم!می خواست گریه نکند ولی چند دقیقه طول کشید تا توانست آرامش پیدا کند." یا وقتی که استیو خانم اکتا را دید و داشت در باره ی این که ـقای کرپسلی برای گرفتن عنکبونش به سراغ دارن بیاید ،حرف می زد. "استیو گفت:نمی دانم کار خوبی است یا نه!تنها چیزی که می دانم این است که من نمیگذارم به تو آسیبی برساند" `~`~`~ این چیزا رو نوشتم تا بگم استیو لئوپارد آنطور که ما فکر می کنیم وحشی و خون خوار نیست یا حداقل نبود،تا زمانی که دارن ترکش کرد،دارن با ترک کردن استیو زندگی به او نبخشید بلکه تنها چیزی که بخشید،ترس،تنهایی،غم و در آخر نفرت از زندگی ،انسان ها و خودش بود! با رفتن دارن استو فکر کرد که دارن هم مانند بقیه از او متنفر است!من با حرف آقای کرپسلی که گفت خون استیو بد و کثیف است مخالفم!خون استیو پر از بدی نبود؛بد نبود تا زمانی که تمامی انسان های اطرافش به او بدی کردند!من نمیگم دارن در حق استیو بد کرد یا آقای کرپسلی آینده ی استیو را خراب کرد؛نه،ابدا،من اصلا همچین منظوری ندارم!ولی خداییش تنها چیزی که باعث شد انقدر استیو کثیف و بد بشه چه چیزی غیر از تنهایی و کمبود محبت بود؟ به نظر چیزی که باعث شد ارباب شبح واره ها به وجود بیاید استیو و شرارت درونش نبود،بلکه نفرت انسان ها به استیو بود!!! ```````````````````````` ممنون میشم اگه منو با نظراتتون دلگرم کنید! ~~~~~~~~~~~~~~~ فکر کنم دفعه ی بعد دانلود جلد چهار یعنی کوهستان اشباح بگذارم!! نویسنده : دوشیزه شوکران
سلام می خواستم زود تر بروز کنم ولی نرسیدم! خیلی ممنونم از نظراتتون! غزل جان یه میل برات زدم که توش نوشته بودم چه جوری عضو گروه دارن شان بشی! اگه نشد حتما بهم بگو؛می تونی بهم میل بزنی! *************** دیروز غزل در باره ی پدرمادرا و نظرشون در باره ی کتابای تخیلی حرف زد؛ واقعا چرا بعضی از پدرمادرا(مثل بابا و مامان خودم )انقدر احمقانه رفتار می کنند؟انگار نه انگار که یه چیزی برای بچه ها مهمه!اصن چرا باید بگیم بچه ها؟کی گفته که بچه ها نمی فهمن که تودنیا چی میگذره؟اوایل که از دارن شان برا مامان حرف می زدم همین جور هرهر می خندید و می گفت: عاطفه جونم قدر بچگیتوبدون!پس فردا بزرگ میشی باید......این حرف یعنی چی؟ خلاصه خواستم بگم که واقعا بعضی وقتا بزرگترا هیجی نمی فهمن! ~`~`~`~`~`~`~ می خواستم در باره ی استیو حرف بزنم؛ولی الان نمیشه جون الان که دارم این متنو می نویسم ساعت2/30دقیقه ی بعد نصفه شبه!فکر نکنم الان بتونم بفرستمش پس باشه برای فردا صبح!! نویسنده : دوشیزه شوکران
زندگی یعنی شبح بودن! خون خوردن اما انسان بودن! جنگیدن ولی صلح پرست بودن! *********************************** من معتقدم اشباح وجود دارند.آنها جایی در همین جهان پنهانند! در صلح زندگی می کنند؛ مثل اشباحی که در کوهستان اشباح زندگی می کنند! شاید هم می جنگند؛مثل جنگ استیو و دارن! در هر صورت هستنند! در این جهان، یا در زمین،یا در بهشت،در آن سوی ستارگان!!!!!! نویسنده : دوشیزه شوکران
سلام اینم کتاب بعدی! اسمش دخمه ی خونینه!! یه شخصیتایی که تو این کتاب معرفی می شن دقت کنید!تو کتابای بعدی مفیده!!!!!!!!! 1تا 5http://www.merlin2005.persiangig.com/darren3/R-chap01-05.zip 6 تا 14 http://www.merlin2005.persiangig.com/darren3/R-chap06-14.zip 15 تا 22 http://www.merlin2005.persiangig.com/darren3/R-chap15-22.zip 23 تا 26 http://www.merlin2005.persiangig.com/darren3/R-chap15-22.zip نویسنده : دوشیزه شوکران
سلام خیلی خیلی از نظرت ممنونم غزل جان!!!!!!! به نظر منم آقای کرپسلی یکی از بهترین شخصیتاست!حتی از خود دارنم یه مقدار بهتر آخه دارن تو بعضی از موارد یا خیلی احساسی رفتار می کرد یا یه مقدار تند می رفت!ولی آقای کرپسلی هیچ نقطه ضعفی نداشت!!!!!همیشه به غیر از موقع هایی که آقایی تینی مغزشو به کار می گرفت از روی عقل عمل می کرد! اما کوردا اسمالتو بیشتر از همه دوست داشتم!با این که به نسبت اسمش کم تو کتابا اومده ولی شخصیت فوق العاده ای داره!!!!! غزل جان می تونی توی گروه دارن شان عضو بشی!اون جا می تونیم بیشتر باهم در باره ی کتابای دارن شان بحث کنیم!!!! شاد باشید! خدا نگه دار!!! نویسنده : دوشیزه شوکران
سلام اینم لینک کتاب دوم با اسم دستیار یک شبح امید وارم خوشتون بیاد!!!!!! http://www.wizardingworld.ir/modules.php?name=Downloads&d_op=getit&lid=36 نویسنده : دوشیزه شوکران
لیست کل یادداشت های این وبلاگ |
شناسنامه v پارسی بلاگv پست الکترونیک v RSS v
دوشیزه شوکران
من عاطفه،13سالمه پارسال اواخر تابستون 3جلد اول کتابای حماسه ی دارن شانو خوندم ولی به خاطر امتحانات به بقیش نرسیدم،ولی اول تابستون امسال 3 جلد دوم خوندم و دیگه دیوونش شدم!6 جلد یاقی موندرو تو 5 روز خوندم!!!!!!!! الانم تقریبا لرد لاسو تموم کردم،امید وارم از وبم خوشتون بیاد!و در ضمن من نمی دونم چرا جدیدن یه نوع جنون نظر پیدا کردم ،پس لطفا نظر فراموش نشه!
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
template designed by Rofouzeh |