• وبلاگ : زندگي به سبك اشباح و شياطين
  • يادداشت : دارن شان-بزرگترها!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + negar 
    باهات موافقم مامان منم اينجوريه من اصلا براش داستان رو تعريف نميکنم و اگر هم بپرسه ماجرتش چيه ميگم که خودت بايد بخوني خيلي طولانيه چون اگه بهش بگم شروع ميکنه به حرفاي مسخره که اينجوره و اونجوره و...بهم ميگه چرا خودتو ميترسوني بهش ميگم اينا که ترس نداره مامانم جلد روي کتاب رو ميبينه اونوقت خدا ميدونه که چي در موردش فکر ميکنه
    سلام عاطفه. پدر و مادر من هم عين پدر و مادر تو . مادر من از بابام بدتر فقط كافي يك كلمه بگويي شبح يا جادوگر ... عاطفه جان وقتي آقاي كرپسلي مرد به خداقسم شوكه شدم رفتم توي اتاق خودم و چند ساعت براي او گريه كردم و تا فردا آن شب با كسي صحبت نكردم. وقتي از اتاق بيرون آمدم مامانم فهميد كه گريه كرده ام و دليلش را از من پرسيد وقتي به او گفتم كه آقاي كرپسلي مرده است براي او ناراحتم تا چند دقيقه فقط خنديد برادرم هم همين طور و گفتد اين چيز ها وجود ندارد امان از دست اين بزرگتر ها! راستي مطلبت راجع به اين موظوع خيلي خيلي عالي بود خداحافظ