عاشق دارن شانم

هري جون!

سلام من ديونه ي هري پاترم ولي عجالتا از دارن شان متنفرم هري كجا اين يارو كجا واي هري

خيلي پسر گليه

ولي گروبز و كرنل دارن زياد ...

بك كمي تا قسمتي باحاله

نه به باحالي هرميون

تو كتاب 8 نبرد با شياطين را خواندي؟

چرته

بيدل نقال هري پاتر را چي ؟

من از شبكه ي ديوانه ساز دانلود كردم

ولي ترچمه ي ويدا اسلاميه هم اومده

برو كتاب هاي دلتورا را هم بخون

قشنگه

ولي نه به قشنگيه هري جونم

عشق است و هري پاتر

سلام عاطفه جون. منو يادته؟؟؟ منم ديگه دوست قديميه تو غزل. كاش مي دونستي چقدر دلم برات تنگ شدهخيييييييلي مدته كه ازت خبر ندارم. خواهش مي كنم خوااااهش مي كنم هر وقت كه اين نوشته رو خوندي همون لحظه برام ايميل بزن.من ايميل جديد ساختم اگه خواستي ايميل بدي به همون بده.

من برات ايميل زدم و ايميل جديد خودمو اون تو نوشتم. با تمام وجودم ازت مي خوام كه برام ايميل بزني وااااااااقعا دلم برات تنگ شده ...

از اين كه تا به حال به يادت بودم مي توني بفهمي كه چقدر دوستت دارم ... منتظرم. خداحافظ عزيزم

=================

اي بابا! عاطفه خانم الان كه ديگه عيده چرا ديگه نمي نويسي دلم برات تنگ شده ... اي بابا!!!!

سلام و هزاران سلام به بهترين دوستم عاطفه ي عزيز. اميدوارم خوبه خوبه خوب باشي گفته بودي تا عيد نمي توني بنويسي ولي ديگه چيزي نمونده كه عيد بشه اميدوارم با دست پر بياي راستي چرا ديگه بهم ايميل نزدي ولي اشكالي نداره من همين طوريش هم به فكرت هستم دوست دارم عزيزم و خداحافظ

نه خوشم اومد:

خلاصه اي از ((بك)) (Bec) كتاب 4 نبرد با شياطين اين متن آخر كتاب رو لو نميده:

بک جلد چهارم از سري سرزمين شياطين نوشته شده توسط درن شان است. اين کتاب چهارمين کتاب منتشر شده از اين سريست و آخرين جلد انتشار يافته تا اينجاي کار. برجسته ترين شخصيت کتاب که در واقع مرکز داستان است بک نام دارد. داستان در کشور ايرلند در چيزى حدود 1600 سال قبل مى‌گذرد.

خلاصه اي که داستان را لو نمي دهد:
وقتي که من هنوز از در نگذشته بودم چيزي پشت سرم نفس کشيد،"بک ک ک ک"... گيج شده ام. نميتوانم هيچ چيزي ببينم و نميتوانم براي کمک کسي را صدا کنم، اما ميدانم که تنها نيستم سپس نبردي تيره، پنجه هايي خارج از تاريکي...با صورتي مچاله...چشماني آتشين ... يک رديف دندان....و ابليس من را گرفت
بک مثل يک بچه براى زندگى اش مى جنگيد. به عنوان يک راهبه در حال تعليم سعى ميکرد که بتواند در قبيله اى جا بگيرد که به استعداد هاي او نياز دارند ولي از قدرتش مى ترسيدند. و زماني که شياطين آمدند، نبرد يک جنگ ميشود.
جادوي بيک ضعيف و تربيت نشده بود تا اين که او، دراستِ کشيش را مي بيند. تحت راهنمايي او، بک و گروه کوچکي از سربازان، عازم سفري دراز از سرزمين دشمن شدند تا با ديموناتا در خاکشان روبرو شوند. اما با تصور ناگوار اين که نبرد نهايي يک قرباني نياز دارد...

اگر مايليد آخر كتاب رو بفهميد به www.darrenshan.ir بريد.

سلام عاطفه جون چرا به خودم ايميل نمي زني؟ يعني منظورم اينه كه چرا نامه ها و پيغام هات رو به ايميل خودم نمي فرستي؟؟؟ اخه اين طوري بهتره اگه از اين به بعد تونستي به خودم ايميل بزن خيلي خيلي ممنونم عزيزم خدانگهدار

واي سلام عاطفه الان تازه فهميدم نمي توني تا عيد بنويسي آخه چرا؟؟؟؟

سلام عاطفه جان. مي تونم بپرسم چرا عنوان يادداشتت خداحافظ است راستي ايميلت رو خوندم اصلا هم خنده نكردم. تو هر وقت كه دلت بخواهد مي تواني به من ايميل بزني مگه من چند تا دوست خوب مثل تو دارم؟؟؟ تازه وقتي بهم ايميل مي زني خوشحال هم مي شوم.خداحافظ اميدوارم هميشه شادي در دلت موج بزند

سلام عاطفه جون اميدوارم كه خوب باشي دوست دارم دوست عزيزم چرا پيدا نيستي ؟ايميل هم كه بهم نزدي خب اشكالي نداره نمي دونم شايد وقت نداري شاد و سلامت باشي

سلام عاطفه خانم مي بينم كه دوستان جديد پيدا كردي و ديگه ما را تحويل نمي گيري خيلي مدت بود كه ازت خبر نداشتم بعد بهت مي گم واسه چي...راستي تو الان كه موقع مد رسه هست مي توني اينترنت بري؟؟ من كه اين قذر سرم شلوغه كه نگو معلم هاي ما هم كه هر روز امتحان مي گيرن اصلا وقت ندارم ولي بدون كه به فكرت هستم چون ما دو تا دوست هاي صميمي هستيم مگه نه؟ خوب ذيگه حرفي ندارم خيلي خيلي دوست دارم خداحافظ عزيزم

سلام

ممنون كه به اين وبلاگ من سرزدي

به اين وبلاگم بيا

اون ديگه داره ميميره

تا بعد

بيا كه دارم اپ ميكنم